ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
بر سنگ زدم دوش بسوی کاشی
سر مست بدم چو کردم این او باشی
با من به زبان حال می گفت سبو
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین به کشته زارو لب جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بد خوی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
پیری دیدم به خانه خمار ی
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی
چندان که نگاه می کنم هر سویی
در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثرکم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی
خوش باش که پخته اند سودای تو دی
فارغ شده اند از تمنای تو دی
قصه چه کنم که بی تقاضای تو دی
دادند قرار کار فردای تو دی